نازنین جونمنازنین جونم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نازنین جونم

کنجکاوی

اینم از کار جدیدت ...   توی آشپزخونه بودم هر چی صدات میکردم جواب نمی دادی اومدم دیدم کشوی کمد رو باز کردی رفتی توش تا دستت به کشوی حمیدرضا برسه و .... در ضمن کشوی لباس خودت روهم به سلیقه خودت  چیدی .... عسلک نازنینم فدای شیرین کار یات بشم. ...
30 مهر 1391

تورا دوست دارم

روز جمعه رفتیم خونه مادرجون . دایی هادی و خاله و دایی علی اونجا بودند.   تو با فاطمه دایی کلی بازی کردی... یادگرفتی به امیر عباس دایی میگفتی عباس و تا اومدیم خونه مرتب عباس رو صدا میکردی ... عصر هم با اونا رفتیم هایپر و خریدکردیم تو و فاطمه هم با داداشات رفتید خانه کودک و اونجا مشغول بودی ... امشب یه لاک قرمز خوش رنگ برات خریدم خیلی ذوق کردی و بابات ناخنهات رو لاک زد .   تورابا بی مثالی دوست دارم   تورا از بس زلالی دوست دارم اگر چه شاخه ای از گل ندارم تورا با دست خالی دوست دارم   ...
29 مهر 1391

آرزوی من

تمام آرزوی من بزرگ شدن تو و شکوفا شدنت در بهترین شرایط است. عزیزم تو برای ما تمام دنیایی... همیشه خندان وشاد بمان چون ما بادیدن چهره شادت همیشه جوان میمانیم.... ...
27 مهر 1391

دوست داشتن

دخترم    یادت باشه دیگران را دوست بداری آن گونه که هستند    نه آن گونه که  می خواهی باشند.... ...
27 مهر 1391

همه روزهات شاد باشه

گاهی روزها به سختی میگذرد و گاهی به راحتی       مهم لحظاتی است که با افکار شیرین و دوست داشتنی سپری میشه.... این راه را باید ادامه داد .....
26 مهر 1391

بازی های نازنین زهرا

توپ بازی (فوتبال-والیبال)  هنگام بازی فریاد میزنی میگی گل و خودتو تشویق میکنی. قایم باشک مرتب با حمیدرضا قایم باشک بازی میکنی و هرجا که حمیدرضا قایم میشه پیداش میکنی و حمید میگه این بچه عجب هوشی داره ماشاالله وبه محض اینکه چشم میزاری میگی بیام بیام نقاشی کردن نقاشی کردن رو خیلی دوست داری البته فقط با مداد وماژیک و کتاب ودفتر برادرات. حامد وحمیدرضا بعد از پایان هرترم زبان کتابهای عکس دارشونو به شما خانومی میدن تا هم عکساشو ببینی هم خط خطی(نقاشی ) کنی. عروسک بازی بالش کوچولویی میزاری روی پات وعروسکت رومیخوابونی و شیر میدی . سرگرمی دیگت اینکه یادگرفتی صندلیت رو میزاری جلوی کابینت میری بالا و شیر آ...
26 مهر 1391

قربون پاهات

عشق مامانی یه جعبه وسایل بازی داشتی که توی اون کیف ولوازم آرایش بازی و این دمپایی های خوشگل بود و تو خوشگل مامان همش پا میکنی و جلوی ما قر میای.... به دنیای ما آمدی     و  تمام دنیای ما ..... سرشار از عشق شد.   ...
25 مهر 1391